نويسنده: پاريندر
مترجم: دکتر همايون همتي




 

ايونس پريچرد (1) که از دين شناسان نامدار است در جايي نوشته است: « مردم عادي و حتي بسياري از دانشجويان دانشگاهها هنوز نمي دانند که عمده ي مطالبي که در دانشگاهها در گذشته، و تا حدودي اکنون نيز، درباره ي دينهاي ابتدايي مثل جانمندانگاري (2)، توتم پرستي (3) و جادو گفته شده است اشتباه آميز يا دست کم مشکوک و ظني است و به درستي آن نمي توان اطمينان کرد. » او اين سخن را در کتاب معروفش به نام « نظريه هاي مربوط به اديان ابتدايي » (4) آورده است. تئوريهايي که درباره ي اقوام ابتدايي و دين آنان ابراز شده است با واقعيت فاصله ي بسياري دارند و تاريخ اديان بر اين مطلب گواهي مي دهد. هر چند که اين مورد تا حدودي اجتناب ناپذير بوده است، زيرا براي چنان قلمرو وسيعي به تئوريهاي بسيار عام و کلي و فراگير نياز هست، اما همواره در اين کلي گويي خطر تعميم هاي نابجا و افراطي و يکدست ساختن واقعيات متنوع و متفاوت تحت شمول يک حکم واحد وجود دارد. برعکس، امروز و در زمان ما آنقدر توجه به واقعيات جزيي و معين و پرداختن به موارد خاص و پرهيز از کلي گويي رواج يافته که اساساً به دشواري مي توان به يک تئوري دست يافت.
علاقه به مطالعه ي دينهاي اقوام ابتدايي دست کم از زمان استرابو (5) و نوشته هاي او درباره ي سزار و دروئيدها آغاز شده است. نويسندگان بعدي سبک و شيوه اي شيرين و خواندني داشتند اما از تجارب سفرهاي علمي بي بهره بودند. روسو تئوريهايي درباره « دين طبيعي » عرضه کرد و دوبروسه (6) در سال 1760 به اين نتيجه رسيد که وجود عقيده به « خدايان بتواره اي » (7) در ميان سياهان و مصريان نشان مي دهند. دين اساساً ريشه در بتواره پرستي (8) دارد. اين تئوري به مدت زيادي، دست کم تا زمان ظهور اگوست کنت (9) در سال 1908 بر رشته ي اديان حاکميت داشت، اگوست کنت نشان داد که نوعي سير تکاملي از بتواره پرستي به چندگانه پرستي (10) و از آن توحيد و يکتاپرستي (11) در اديان وجود داشته است. از آنجا که گمان مي رفت اساس بتواره پرستي مبتني بر جهل آدمي باشد که نمي توانسته پديده هاي طبيعي را از طريق علمي و تجربي مورد کاوش و شناسايي قرار دهد، بنابراين غايت نهايي تکامل علمي بشر را رسيدن به تحصل گرايي (12) يا الحاد (13) مي دانستند که در نتيجه کنار نهادن و رد کامل جهانشناسي گذشته و کهن پديد مي آيد.
واژه ي فتيش (14) ( بتواره ) از طريق بازرگانان پرتغالي که به سراسر آفريقا سفر مي کردند رواج يافت و در اصل از ريشه لاتيني فاکتيسيوس (15) به معناي پرستش اشياء مقدس گرفته شده است. اين اشيا اغلب مصنوع بشر بودند و نام آنها نيز بطور کلي هيچگونه دلالت ديني نداشت. بعدها تيلور (16) سعي کرد تا واژه فتيش را به معنايي محدودتر و براي دلالت بر آيين پرستش ارواح که در دل همه ي اشياء حضور داشته يا تبلور و تجسم يافته بودند بکار گيرد.
فتيشيم به معناي پرستش چوب و سنگ است و تا حدي متعارف بابت پرستي است اما مي توان اين تعبير را در مورد اديان پيشرفته و بزرگ که در آنها برخي اشياء و موجودات مقدس شمرده مي شوند نيز بکار گرفت. غيرمنصفانه خواهد بود اگر اين اصطلاح را فقط در مورد اقوام ابتدايي بکار ببريم، همچنين استعمال آن براي دلالت بر يک نظام ديني کامل و جامعه نيز نادرست است. تعبير فتيشيم در زمان ما ديگر منسوخ شده و غالباً به دليل گمراه کنندگي آن بکار برده نمي شود.
کتاب « فرهنگ ابتداي » (17) تيلور يکي از مهمترين تحقيقات درباره ي اين موضوع بود. او خود نيز از بکارگيري واژه ي فتيش ناخرسند بود و لذا اصطلاح جانمندانگاري را به عنوان « نظريه ارواح » و يک تعريف حداقلي براي دين و مفهومي اساسي در عقيده و ايمان انسان ابتدايي بکار برد. ما پيشتر گفتيم که اين تعبير نيز براي توصيف و توضيح هرگونه نظام ديني کامل نارسا و غيرکافي است و نمي تواند رضايت دين شناسان را جلب کند. تيلور در واقع دست کم به دنبال انجام دو چيز بود: يکي شناخت ماهيت دين ابتدايي و ديگر پي بردن و دستيابي به تعريف اساسي همه ي اديان که از آن طريق بتواند منشأ و ريشه ي پيدايش دين را شناسايي کند.
تيلور اصطلاح جانمندانگاري را براي دلالت بر ارواح بشري و اشياء طبيعي بکار برد. نويسندگان ديگر اين واژه را به معناي ديگري براي موضوعات و اشياء گوناگوني بکار بردند. برخي کسان چنين عقيده دارند که همه ي خدايان در دوران باستان و در دوران جديد، در اثر شخصيت بخشي به پديده هاي طبيعي بوجود آمده اند. ماکس مولر (18)، نماينده پيشگام اين نگرش بشمار مي رود، هرچند او به اعتقاد خودش بر اين باور بوده که چون اشياء طبيعي موجب پيدايش احساس موجود برين و بيکران در آدمي مي شوند به عنوان بهترين نمادهاي وجود او عمل مي کنند ( نه اينکه خود خدا باشند ). هربرت اسپنسر عقيده بوجود ارواح و اشباح را عرضه کرد و مدعي شد که اساطير ديني رشته هاي تاريخي دارند و خدايان در اثر الوهيت بخشيدن به نياکان و اجداد پديد آمده اند. اين فرضيه که نمي توانست مدعاي خود را در مورد منشأ پيدايش همه ي اديان به اثبات رساند، تحت تأثير نظريه ي جانمندانگاري تيلور که علمي تر و محتمل تر به نظر مي رسيد، کنار نهاده شد. اما نظريه خود تيلور هم هر چند که با مثالهايي از دوره ي پارينه سنگي و عصر شکار و اقوام ساکن مناطق گرمسيري تأييد و حمايت مي شد، بيش تر در خدمت تبيين نحوه تفکر اقوام بومي بود بدون آنکه هيچ دليلي براي مدعاي خود در مورد پيدايش مفهوم روح يا خدا ارائه کند. مي توان به نظريه ي او اين ايراد را وارد کرد که فرض اينکه حيوانات نيز مانند انسانهاي داراي روح هستند، عقيده اي است که متعلق به دوره هاي اخيرتر است که فرهنگ بشري رشد و تکامل يافته است، اما مردماني که از فرهنگ پست تري برخوردار بوده اند تنها به يک وجود متعالي نامعين اعتقاد داشته اند.
تعديل نظريه ي جانمندانگاري توسط مارت (19) و در سال 1899 صورت گرفت. او اصطلاح « پيش از جانمندانگاري » را بکار برد تا عقيده ي جانمند شدن و روح يافتن طبيعت را نه توسط ارواح شخصي معين، بلکه توسط قواي نامشخص و بي تعين توضيح دهد. مارت با اين پيش فرض نهفته در پس نظريه تيلور مخالف بود که انسان ابتدايي را همچون فيلسوفي نظريه پرداز معرفي مي کرد که فرضيه هايي درباره روح و وجود ارواح ابداع کرده است. او معتقد بود که: « دين انسانهاي نامتمدن و ابتدايي آنقدر پيشرفته نبوده است که به نظريه پردازي و فرضيه سازي بپردازد و بعلاوه هيچگاه کسي در عمل نتوانسته چنين ديني را در حالت بکر و اوليه اش مشاهده کند.
مارت از کادرينگتون (20) واژه ملانزيايي « مانا » را وام گرفت که به معناي نيروي نامتشخص نهفته در وراي تمامي اشياء و موجودات بود. تحقيقات بعدي نشان داد که مانا چنين معنايي نداشته است و نظريه ي مارت صرفاً مبتني بر حدس و تخمين بوده است.
وازه « تابو » (21) نيز به معناي چيزي که از نظر ديني ممنوع است از واژگان اقيانوسيه گرفته شده است. در حاليکه اصطلاح « توتم » (22) از بوميان آمريکاي شمالي اقتباس شده است و به معناي يک نماد مقدس گياهي يا حيواني بکار مي رود. اين واژه در شناخت اديان ابتدايي و کشف منشاء پيدايش دين نقش مهمي را ايفا کرده است.
کسي که به سبب نوشته هايش درباره ي همه اديان حتي مشهورت از تيلور بود سرجيمز فريزر (23) است. آثار متعدد او حجم عظيمي از اطلاعات در مورد اديان سراسر جهان را در بر مي گيرد که همگي در قالب نظريه اي واحد مورد تشريح و توضيح قرار گرفته اند. فريزر هيچگاه از اروپا بيرون نرفت و حتي از اينکه يک انسان ابتدايي را – که آنطور زيبا درباره ي انديشه و فرهنگ آنها چيز مي نوشت – ملاقات کند اظهار تنفّر مي کرد. کتاب « توتم پرستي » او در سال 1887 و کتاب « شاخه زرين » (24) او نخستين بار در سال 1890 انتشار يافت. گرچه فريزر توانست مطالب اندکي بر نظريه ي تيلور بيفزايد. اما با افزودن پيش فرضهاي جديدش، آن نظريه را مشوش و آشفته ساخت. او احتمالاً نظريه کنت را در مورد رشد و تکامل انسان از مرحله جادو به مرحله دينداري و از دين ورزي به علم گرايي پذيرفته بود. طبق نظر فريزر، عقيده به جادو نخستين بار در اثر تماس آدمي با طبيعت پديد آمد. جادو در واقع نوعي علم ابتدايي بود که مي خواست اشيائ مادي را به اختيار انسان و خواسته هاي او درآورد، اما اين کار را از طريقي نادرست و با ابزاري نامناسب انجام مي داد. هنگامي که جادو از کارآيي باز ماند، آدمي به دين رو آورد، با اين اعتقاد که نيروهاي مافوق طبيعي وجود دارند که از خود آدمي بزرگتر و قوي ترند و بايد در برابر آن عبادت کرد و به سجده افتاد و حاجت طلبيد. اما اين عقيده ي ديني نيز بنوبه ي خود بايد جايش را به معرفتي نابتر و دقيقتر مثل علم تجربي مي داد که هم معرفت محصل و دقيقي توليد مي کند و هم روشي مؤثر و کارساز دارد. اما نظريه ي فريزر هيچگونه اساس و مبناي محکمي نداشت. هيچ دليلي براي اثبات اينکه جادو و دين را تقريباً در همه ي اعصار و همه ي مراحل رشد فرهنگ بشري در کنار هم ديد. اکنون ديگر نظريه ي تکاملي فريزر رد شده است، هر چند برخي اصطلاحات رايج او مانند « جادوي همدلانه » (25) هنوز نيز مفيد است و کاربرد خود را حفظ کرده است.
جذابيت صورتهاي ساده تر يا ابتدايي دين و سير تکامل آن به بهترين وجه در آثار و نوشته هاي لوي برول (26) نشان داده شده است. کتاب او به نام « ذهنيت ابتدايي » (27) در سال 1922 و پس از نشر آثار فلسفي او منتشر شد و او به مقابله با مکتب انگليس پرداخت که مي خواست فرهنگهاي ديگر را بر پايه نگرشهاي خودشان تبيين کند. اين مکتب بگونه اي مغالطه آميز و تخيلي مي کوشيد تا خود را بجاي مردم ابتدايي تصور کرده و نگرش و ذهنيت آنان را از اين طريق حدس زده و شناسايي کند. لوي برول گمان مي کرد که جوامع بشري را مي توان به دو دسته اصلي طبقه بندي کرد: ابتدايي و متمدن.
تيلور و ديگران معتقد بودندکه مردم ابتدايي نيز مانند ما در مقابل پديده هاي طبيعي واکنش نشان مي داده اند، اما اعمال آنها بطور وسيعي تحت تأثير شرايط متفاوت محيط قرار داشت. لوي برول به منظور توصيف فرآيندهاي ذهني که در بين اقوام ابتدايي بطور طبيعي جلوه مي کند اما براي انسان معاصر اروپايي پوچ و بي معنا به نظر مي رسد، از شيوه هاي « ماقبل منطقي » (28) تفکر سخن مي گفت. منتقدان او از اين اصطلاح سوء استفاده کرد و آن را به معناي عدم قابليت اقوام نامتمدن براي منطقي انديشيدن گرفته اند، در حاليکه مقصود لوي برول اين بود که اقوام نامتمدن و ابتدايي نيز داراي تفکر منطقي هستند، اما نوع منطقي که آنها بکار مي برند مناسب و مطابق با ذهنيت خودشان است. همانطور که دورکهايم نيز گفته است، حقايق ديني، بيشتر اجتماعي اند تا روانشناختي، و اقوام ابتدايي به دليل عقب مانده بودن جامعه شان به شيوه اي نادرست انديشه و استدلال مي کنند.
به هر حال، لوي برول نيز بدون آنکه از جوامع ابتدايي ديدن کرده باشد و از نزديک به مشاهده ي فرهنگ و دين و انديشه آنان پرداخته باشد درباره ي آنان چيز مي نوشت و تأليف مي کرد. او تصويري از انسانهاي ابتدايي ارائه داد که آنان را بيش از حد خرافي نشان مي داد و اروپائيان را کمتر از آنچه بودند خرافي معرفي مي کرد، و بدين منوال شکاف و سيعي را که قبلاً بين ما انسانهاي امروزي با اقوام ابتدايي پيشين وجود داشت، گسترده تر و عميقتر ساخت.
اثر اميل دورکهايم تحت عنوان « شکلهاي ابتدايي زندگي ديني » (29) که در سال 1911 انتشار يافت. واقعيت اجتماعي دين را مورد تاکيد قرار داد. او تئوريهايي که دين را توهم يا پندار (30) معرفي مي کردند رد کرد، زيرا اگر دين زاييده توهم بود نمي توانست آن همه دير بپايد و دوام بياورد يا نظام حقوقي، علم و اخلاقيات را پديد آورد.
دورکهايم متوجه شد که اقوام ابتدايي اعتناي اندکي به شگفت آورترين پديده هاي طبيعي داشتند و لذا نمي توانسته اند جانمندانگار باشند. از سوي ديگر، ملاحظه کرد که آنان به حيوانات الوهيت مي بخشيدند و اغلب حيوانات پستي را که نمي توانسته اند منشأ هيچگونه الهام ديني و احساس ديني باشند ستايش و تقديس مي کرده اند.
دورکهايم بخش اعظم نظريه اش را بر اثر اسپنسروگيلن (31) به نام « قبايل بومي استرالياي مرکزي » مبتني ساخت و معتقد شد که توتم پرستي موجود در آنجا ابتدايي ترين شکل دين بوده است. ديگر نويسندگان آن دوره نيز همين عقيده را داشتند. دورکهايم مي گفت که موضوع پرستش ديني يک امر وهمي يا پندار نيست، بلکه خود جامعه است که متعلق پرستش ديني است. قدرت جامعه موجب انگيزش احساس احترام و پيدايش مفهوم الوهيت و خدا مي شود. خود مخلوقات توتمي پرستيده نمي شوند، اما تصاوير آنها که بر غارها حکاکي شده نماد نيروي نامتشخص جامعه، قبيله يا خدايان هستند که اين سه نيز در واقع يک چيزند، نظريه دورکهايم توسط فان گنپ (32) مورد انتقاد واقع شد هر چند که اين انتقاد مورد غفلت قرار گرفت. نوه ي او مارسل موس (33) کوشيد تا نشان دهد اين نظريه با جامعه ي اسکيموها مطابقت دارد. موس و هنري هوبرت (34) شبيه اين تحليل ها را نسبت به دين و دايي و عبري بکار گرفتند. خدايان نشانگر جامعه هستند، مراسم قرباني نيروهاي اجتماعي را تقويت مي کند که تقويت نيروها نيز به نوبه خود به افراد قدرت مي بخشد.
مايه تأسف است که دورکهايم در تحقيق خود تقريباً يکسره بر توتم پرستي آنهم نوع خاصي، از آن يعني توتميسم قبيله ي آرونتا تکيه کرد. مناسکي که اين قوم اجرا مي کنند در جاهاي ديگر معاني متفاوتي دارند، و اين قوم هنوز بگونه اي مناسب و در خور مورد مطالعه واقع نشده است. اما دورکهايم شماري از مفروضات غيرقابل اطمينان و اثبات نشده نيز عرضه کرد. او گمان مي کرد که دين، بازتاب جامعه است، اما اگر چنين مي بود بايد عقايد ديني نيز در هر جامعه متفاوت مي بود و با تغيير هر جامعه تغيير مي يافت و در حاليکه اديان جهانشمول در جوامع مختلف با تشکيلات و نهادهاي اجتماعي کاملاً متفاوت يافت مي شوند. بعلاوه، دورکهايم گمان مي کرد که توتم پرستي کهن ترين و اصيل ترين شکل دين است، اما هيچ دليل بر اثبات اين مطالب وجود ندارد. در واقع هنوز دانسته نشده که قديمي ترين شکلهاي دين در دوره ي پارينه سنگي چه بوده است. اما دليلي وجود ندارد که فکر کنيم اين دين بعدها شکلهاي متنوعي نداشته است، چنانکه غالباً در تاريخ اديان بعدي مي بينيم. بنابراين، عقيده دورکهايم مبني بر اينکه چون بوميان استراليايي فرهنگ نسبتاً ساده و ابتدايي داشته اند عقايد ديني آنان نيز ساده ترين شکل عقايد بوده است و مي تواند شکل اصلي و اساسي توتم پرستي را نشان دهد، نيز عقيده اي بي پايه و اثبات نشده است. همينطور اين اشکال باقي مي ماند که يکي انگاشتن توتم پرستي با کلان (35) يا قبيله و در نتيجه با جامعه، اين واقعيت را که برخي جوامع، قبايلي بدون توتم هستند و برخي توتم هايي بدون کلان دارند مورد غفلت قرار مي دهد يعني بين وجود توتم و کلان هيچگونه تلازمي وجود ندارد.
تئوري زيگموند فرويد در مورد منشأ پيدايش دين در کتاب او به نام « توتم و تابو » مطرح شد که در سال 1913 به چاپ رسيد. اين تئوري حتي از نظريات مطروحه در کتاب « موسي و يکتاپرستي » که با اهانت و تحقير از سوي متخصصان رد شد، فرضي تر و تخميني تر است. هر چند که اين تئوري به عوض نظريه ي دورکهايم که جامعه شناختي است، يک تئوري روانشناختي است، با اين همه تأثير بيشتري بر جاي گذاشته است. فرويد در اثر تماس و برخورد با بيماران عصبي و رواني متوجه شد که مراسم جادويي براي تسکين آلام و تنش هاي رواني بوجود آمده اند. همينطور او فکر مي کرد که دين نيز به نحو مشابهي از احساس تقصير و گناه برخاسته است.
رابرتسون اسميت (36) نيز در کتابش به نام « دين اقوام سامي » (37) نوعي « توتم پرستي اوليه » را مطرح کرده که ريشه در جشن آدمخواري دارد. قصه سرايي فرويد درباره ي منشأ پيدايش دين که هيچ دليل و شاهد تاريخي براي اثبات آن وجود ندارد، مبتني بر اين فرض است که انسانهاي ابتدايي تحت سيطره و تسلط در قبيله بودند که همه ي زنان قبيله را در اختيار خود گرفته بود. پسران بر او شوريدند و او را کشته و خوردند، اما سپس از اين کرده خود پشيمان گشته و مبتلا به عقده و حرمان شدند ( عقد اديپوس ) و براي جبران احساس گناه و ندامت، به پدر از دست رفته ي خود الوهيت بخشيدند. بدينسان ملاحظه مي گردد که دين اساساً بر احساس تقصير و گناه بنا شده و وجود مراسم و مناسک ديني نيز به خوبي اين مطلب را نشان مي دهد. فرويد براي اثبات اين نظريه ي تخيل آلودش هيچ دليل و مدرک تاريخي ارائه نمي دهد، فقط برخي مثال ها از رفتار انسانها مي آورد. اما سخن فرويد بيشتر به يک حدس يا فرضيه شباهت دارد که بر مکتب روانکاوي او مبتني است، زيرا بدرستي نمي توان دانست که واقعاً رفتار انسانهاي ابتدايي که در دوران ماقبل تاريخي مي زيستند چگونه بوده است. تنها شمار اندکي از مردم شناسان جدي و ژرف نگر عقيده ي فرويد را پذيرفتند، اما کساني مانند کروبر (38)، مالينوفسکي (39)، بوآس (40) و اشميد (41) آن را رد کردند، ولي با اين همه فرويد هيچگاه به تعديل و تصحيح نظريه ي خود نپرداخت. هيچ دليل براي اثبات يک توتم پرستي جهانشمول وجود ندارد، همچنين تاريخ توتم پرستي و جشنهاي آدمخواري توتمي نيز معلوم نيست.
يکي از واکنشهايي که بر عليه نظريه ي جانمندانگاري و ديگر نظريه هاي مربوط به اديان ابتدايي صورت گرفت، از سوي آندريو لنگ (42) بود که در کتاب او به نام « تکوين دين » (43) (1898) مطرح شد. او عقيده به ارواح و اهميت آن را و فرض اين که شايد موجب پيدايش آن، رؤيا و يا حالتهاي رواني بوده باشد پذيرفت، اما اين عقيده را که مفهوم خدا در مرحله اخير تاريخ بشري در اثر يک فرآيند عام تکامل از مفهوم روح يا شبح پديد آمده باشد، رد مي کرد. او در اثر فعاليتهاي تبليغي و مکاتبات و تحقيقاتي که داشت نشان داد که مفهوم يک خداي پدر وار، قادر مطلق و متعالي در بين اقوامي که داراي فرهنگ پست و نازلي بوده اند وجود داشته است. به اعتقاد او اين عقيده احتمالاً در اثر تأمل درباره آفرينش و نظم موجود در جهان هستي پديد آمده است. در واقع به نظر لنگ، نخست عقيده ي خدا و مفهوم آن پيدا شده و بعداً اين عقيده و مفهوم در اثر عقايد جانمندانگارانه به انحراف کشيده شده است. اين نيز تنها يک حدس و فرضيه اثبات نشده بود.
نظريه ي لنگ توسط ويلهلم اشميد و در کتاب او به نام « منشاء پيدايش خدايان » (1912) تفصيل يافت و پيگيري شده اشميد کوشيد تا گاهنامه اي براي فرهنگهاي ابتدايي پديد آورد و به اين عقيده رسيد که مردماني مثل کوتوله هاي ميمون نما يا بوميان استراليايي و اسکيموها که به شکار و گردآوري خوراک مي پرداختند. به لحاظ قوم شناختي قديمي ترين اقوام جهان هستند. به دليل اينکه عقيده به توحيد در ميان اين مردم کهنسال رايج بوده است، لذا عقيده توحيد و يکتاپرستي شکل اوليه ي دين بوده است که بعدها آدميان از آن انحراف يافته و مبتلا به هبوط و سقوط شده اند. کار او در واقع نوعي بازسازي عقلاني و احتمال عقلي بدون هيچگونه دلايل کافي در مورد جوامع ماقبل تاريخي است. مردمي که از راه گردآوري خوراک زندگي مي کنند، امروزه ديگر لزوماً ابتدايي ترين مردم بشمار نمي آيند.
اشميد مي خواست هر نوع ديني را بگونه اي به توحيد نسبت دهد، حتي اگر آن دين بطور آشکار دين شرک و چندگانه پرستي بوده باشد. توحيد و شرک در زمانهاي مختلف و در مکانهاي گوناگوني وجود داشته اند. همانگونه که پتّازوني (44) گفته است: « آنچه را ما در بين اقوام نامتمدن مي يابيم به معناي صحيح تاريخي عقيده به توحيد نيست، بلکه مفهوم يک موجود متعالي است، و تشخيص غلط و تشبيه نادرست اين مفهوم به توحيد واقعي تنها مي تواند موجب پيدايش سوء فهم شود. » بسياري از نويسندگان قرن نوزدهم که رشته ي مردم شناسي را بنيان نهادند نظريه پردازان راحت طلب و پشت ميز نشين بودند. اگر آنان مي توانستند چند هفته اي در بين مردمي که درباره آنها چيز مي نوشتند بسر برند، روشهاي نتيجه گيري آنها بسيار با روشهاي کنوني شان فرق مي کرد. همانطور که از عنوان برخي کتابهايشان پيداست، مثلاً نامهايي از اين قبيل: « شاخه زرين »، « گل سرخ عارف » ، « بوميان چگونه مي انديشند » ، « در پشت ذهن انسان سياه » ، هم عقل گرا بودند و هم عاطفه گرا. اما با شگفتي بايد گفت که تعداد اندکي از آنان متخصص دين شناسي، تاريخ يا الهيات بودند. ايونس پريچرد اظهار مي دارد که: « به استثناي يک يا دو تن و صرفنظر از سوابق و تحصيلات آنها اشخاصي که نوشته هاي آنها مؤثر افتاده است در زمان نگارش آثارشان شکاک يا ملحد بوده اند. دين ابتدايي با توجه به اعتبار آن با هيچ دين ديگري فرق نداشته است و صرف توهم نبوده است ... عقيده ي ديني از نظر اين مردم شناسان مهمل و بي معنا بود و براي بسياري از مردم شناسان ديروز و امروز نيز چنين است. » اين اميد وجود داشت که با نفي اعتبار منشأ پيدايش دين يا نشان دادن دين مردمان بيسواد و دوري آن از عقل و انديشه، بتوان اديان بزرگ و پيشرفته را نيز از نظر انداخت و بي اعتبار جلوه دارد. تفاوت اين تلقي با تلقي دانشجويان جدي و تلاشگري رشته هاي بوداشناسي يا اسلام شناسي در همان دوره، بسيار با اهميت است.
به هر حال، پدر اشميد يک کشيش کاتوليک بود و سعي داشت نشان دهد که عقيده ي ديني صرفاً بازتاب تشکيلات و سازمان اجتماعي نيست. کاستي هاي نظريه ي او هر چه که باشد، او موفق شد به گردآوري شواهد و اسنادي بپردازد که نشان مي داد بسياري از مردمان جوامع ساده و ابتدايي که به شکار و گردآوري خوراک مي پرداختند و هيچگونه سرمشقي براي عقيده به يک خداي حاکم نداشتند، هر چند به شکلي خام و ابتدايي به يک وجود مطلق و متعالي اعتقاد داشتند.
اثر رودلف اتّو (45) « مفهوم امر قدسي » (46) (1917) تأثير کلامي نيرومندي بر جاي گذاشت. اتو مانند شلاير ماخر (47) با تفسير عقلي محض دين به مخالفت برخاست، هر چند که از شلاير ماخر نيز به سبب تأکيد بر تجربه ي بشري بجاي تکيه بر فعل الاهي انتقاد کرد. اتّو بيشتر مثالهايش را از انديشه ي ديني هنديان و اقوام سامي گرفت، اما ادعا مي کرد که معنايش، هيبتناک و جذاب بودن، صفت مميزه دين بشر ابتدايي نيز بوده اند.
برخي از متخصصان مردم شناسي ميداني در قرن بيستم نيز عقايد مشابهي ابراز کرده اند. ر.هـ.لووي (48) به تحقيق دست اول و مستقيم درمورد سرخپوستان آمريکا پرداخت و در کتاب « دين ابتدايي » (1925) نوشت که صفت بارز عقيده ديني آنها عبارتست از: « احساس کردن يک موجود غير عادي، معماوش يا مافوق طبيعي » . او عقيده داشت که تنها احساسات ديني اند که ارزشمندند اما هيچگونه رفتار ديني خاصي وجود ندارد. پل رادين (49) نيز در مطالعه اش درباره سرخپوستان قبيله ي وينباگو (50) تبيين رفتار ديني را بر پايه « شور و هيجان » (51) يا احساس رد کرد. اما گلدن وايزر (52) هم دين و هم جادو را براساس هيجان و احساس ديني توصيف و تشريح نمود.
در زمان حاضر حجم مطالعات مردم شناسانه درباره دين اقوام امي بسيار زياد است. مردم شناسان به تمام قاره ها سفر کرده و حتي در دورترين نقاط نفوذ نموده اند. اما آنان بيشتر تمايل داشته اند که تحقيقاتشان را درباره اقوام نامتمدن و بيسواد متمرکز کنند و تعداد اندکي از آنها جرأت و جسارت تحقيق و بکارگيري روشهاي مردم شناختي درباره ي اديان پيشرفته را به خود داده اند. شايد به اين دليل که اينکار مستلزم يادگيري و دانستن چند زبان باستاني و مطالعه ي انبوهي از متون مقدس بوده است. در حاليکه در مورد اقوام ابتدايي و نامتمدن هيچگونه متن يا تاريخ مکتوبي جهت مطالعه در ميان نبوده است. اما اين نکته شايان توجه است که مطالعه ي اديان تاريخي آسيا عمدتاً توسط زبان شناسان، مورخان و تا حدودي متکلمان و فيلسوفان انجام گرفته است. آنها متون ديني و عقايد و آموزه هاي ديني را بخوبي مورد تحقيق قرار داده اند، اما توجه اندکي به مناسب ديني مبذول داشته اند. در حاليکه مطالعه ي اديان افريقا و استراليا و ساکنان قبايل غالباً قلمرو اختصاصي مردم شناسان بود و آنها به مطالعه ي تشکيلات و سازمان اجتماعي، آداب مربوط به ازدواج وارث، مناسک و رقصهاي ديني مي پرداختند.
به هر حال، برخي مردم شناساني که در زمينه ي مطالعه ي آداب و رسوم اجتماعي و داشتن صلاحيت هاي زبان شناختي تربيت يافته و مجرب و واجد شرايط بودند، توانسته اند با اقامت طولاني مدت در بين مردمان ابتدايي و پس از بررسي و مطالعه کافي کتابهايي چند جلدي و مفصل درباره اعمال ديني آنها بنويسند. بدينسان حجم عظيمي از مدارک و اسناد و مطالب ارزشمند گردآوري شده است که اهميت و ارزش آنها ماندگار است، زيرا در شرايطي که تاريخ مکتوبي وجود ندارد، اين مواد و مطالب نخستين اسناد درباره ي مطالعه ي دينهاي ابتدايي است.
غالباً يک ديدگا افراطي درباره ي مواد و مطالب گردآوري شده وجود داشته است. مالينوفسکي تفسيرهاي روانشناختي گذشتگان خود را دنبال کرد و رادکليف براون (53) نظريات جامعه شناختي دورکهايم را پيگيري نمود.
اين مسأله که آيا براي مطالعه ي دقيق دين، دانشجو بايد خودش ديندار بوده و داراي ديدگاه ديني و همدلي با دين و دينداران باشد يا نه همچنان مسأله اي مورد مناقشه و اختلاف نظر است. اما ايونس پريچرد اشاره مي کند که شخص مؤمن و بي دين هر دو مي توانند به گردآوري مواد و مطالب درباره ي دين بپردازند و رويدادها و حوادث را ثبت و ضبط نمايند و در اينجا هيچ ترجيح يا تفاوتي نيست، اما هنگامي که از اين مرحله فراتر مي روند و به تبيين و تفسير داده ها و اطلاعات گردآوري شده مي پردازند برخي تعصبات ظهور مي کنند. در اين مرحله است که شخص بي دين به دنبال تدوين نظريه اي زيست شناختي، روانشناختي يا جامعه شناختي براي تبيين توهم ديني مي رود، در حاليکه محقق مؤمن و دين باور در پي فهم و شناخت وضعيت ديني دينداري در ارتباط با واقعيت قدسي و متعال بر مي آيد. او به مطالعه دقيق و مقايسه اي دين مي پردازد و مناسک ديني را در يک بافت ديني عام و فراگير قرار داده و درباره ي آنها تحقيق مي کند.
غالباً مبلغان ديني به لحاظ کلامي و فلسفي با صلاحيت تر و مجهزتر از مردم شناسان هستند. اما همانگونه که پيشتر اشاره شد، نيز در مطالعه دين اغلب گزينشي عمل مي کنند و در مورد تحقيق پيرامون دين مردم خود کاملاً محتاطانه عمل نموده و يا حتي در مواردي با چنين مطالعه اي مخالفت مي ورزند. هنوز هستند کساني که مطالعه ي علمي دين را عملي شيطاني و خباثت آميز تلقي مي کنند و بسياري نيز آن را کاري بي اهميت مي دانند که در مقابل توسعه و پيشرفت تمدن غربي، تلاشي منحط است. به هر حال، دين خصلتي دائمي و ماندگار دارد که تحت شرايط متغير دوام مي آورد و در هر صورت مناسک و عقايد ديني از ارزش و اهميت تاريخي برخوردارند. برخي از مبلغان ديني آثار بي غرضانه و بدور از تعصباتي را پديد آورده اند که داراي ارزش علمي بسيار زيادي هستند. يک نمونه جالب توجه کار اسميت و ديل (54) به نام « اقوام رودزيا » (1920) مي باشد.
متخصصان مطالعات ميداني کوشش اندکي براي استخراج اصول عام و کلي انديشه ديني اقوام مورد مطالعه شان صورت داده اند. يکي از اين تلاشهاي شايان توجه، اثر پلاسيد تمپلز (55) تحت عنوان « فلاسفه ديني قوم بانتو » (1945) است. تمپلز در اثر مطالعاتش متوجه شد که يکي از موضوعات ثابت در زبان مردم ساکن مناطق گرمسيري افريقا مفهوم « قدرت، نيروي زندگي، نيروي حياتي » است. اين مفهوم در واقع همان مفهوم خدا يا متعلق پرستش بود که براي اشاره به نياکان و نيز به عنوان منشأ جادو بکار مي رفت. تمپلز آن را « نيروي حياتي » ناميد و اي. و. اسميت نيز پيشتر به مفهومي مشابه اين مفهوم برخورد کرده بود که آن را « پويشمندي » (56) خوانده بود.
تمپلز مورد انتقاد قرار گرفت که نوعي تفسير اروپايي را به انديشه ديني مردمي معصوم و پاک و بکر تحميل کرده است، اما او در واقع پاسخ داد که اتفاقاً عکس اين کار را انجام داده است. اروپائيان تفسيري جامد از ديني پويا ارائه کرده بودند، در حاليکه به اعتقاد او تمامي زندگي اين اقوام سرشار از پويايي و تحرک و تحول است. به علاوه قوم بانتو عقيده داشتند که در جهان صرفاً يک سلسله از جواهر مستقل و متکثر يا قواي کور و بي شعور وجود ندارد، بلکه آنها به وجود سلسله مراتب بين موجودات قايل بودند که عقل بشر مي تواند به دريافت آنها نايل شود. به اعتقاد آنها، خدا علت اولي است و انسان مقتدرترين موجودات است، اما در عين حال بگونه اي حياتي با جهان و جمادات مرتبط مي باشد.
مطالعه اديان اقوام امي و ابتدايي، تا حدودي از چنگ نظريه پردازان قرن نوزدهم رها شد، ولي عمدتاً بدست مردم شناسان ميداني افتاد. اما محدوديتهايي که در نگرش آنها وجود داشت، موجب شد تا مطالعه ي اين اديان تحت شعاع پژوهش درباره اديان « پيشرفته » قرار گيرد. تعداد اندکي از مورخان اديان به قلمرو کاوش درباره ي اديان ابتدايي وارد شده اند، زيرا وسعت اين قلمرو بسيار ترساننده است. و شمار اندکي از آنان توانسته اند مانند ميرچاالياده (57) بين اديان ابتدايي و اديان تاريخي پلي بزنند و ارتباط برقرار نمايند. آثار و کارهاي او پرشمار و بسيارند و تحقيقات او هنوز پايان نيافته است، اما آثار او از ارزش والايي برخوردارند و توانسته اند برنويسندگان اروپاي شرقي و آسيا و همچنين بر محققان جهان غرب تأثير خوبي بر جاي گذارند.
تاکنون تحقيقات او درباره دين هندويي افقهاي وسيعتري را در برابر محققان گشوده است که شايسته ي پژوهش و بررسي اند. او در کتاب « آيين شمني » (1951) عذر تقصير بجاي آورده است از اينکه درباره ي اديان افريقايي تحقيق وسيعي نکرده و صرفاً درباره ي اديان سيبري، هند، استراليا و امريکاي شمالي بحث و فحص نموده است. الياده در رساله ي « سرمش هاي دين شناسي تطبيقي » (58) (1958) به بررسي پيچيدگي دين « ابتدايي » پرداخت. او تأکيد مي کرد که دين ابتدايي وجوه اشتراکي با همه ي اديان دارد مانند: تمايز قدسي (59) و دنيوي (60) و ديالوگ و رابطه ي بين آنها، تجليات (61) پيچيده و متعالي الوهيت، نظامهايي که تجليات الاهي در قالب آنها قرار دارند، نظريه ها، اسطوره ها، مناسک و مفاهيم اخلاقي.
هر چه مي گذرد، اهميت مطالعه ي اديان اقوام امي آشکارتر مي شود. از نظر برخي محققان قديمي تر مناسک اين اقوام بسيار خسته کننده و ملالت آور مي نمود، در حاليکه پاره اي محققان ديگر از وقاحت و زشتي موجود در مراسم مذهبي اين اقوام استقبال مي کردند.
ايونس پريچرد اينگونه ادعاها و لاف زدن ها را به استهزاء مي گيرد و همچنين مفروضات کلامي خاصي که طبق آنها اديان به دو دسته « وحياني » (62) و « طبيعي » تقسيم مي شوند به نظر او مسخره آميز مي نمايد. از نظر او « مي توان به معنايي درست و مقبول، همه اديان را اديان وحياني دانست. » وظيفه يک مورخ اديان اين است که عقايد و اعمال ديني همه جوامع را مطالعه کند و از طريق آن کشف نمايد که چگونه اين عقايد و اعمال بر زندگي اعضاي آن جامعه تأثير مي گذارند. مي توان از مردم شناسان اين درس را آموخت که رشته ي دين شناسي تطبيقي (63) نمي بايد خود را تنها به مطالعه ي تاريخ و متون ديني محدود کند، بلکه بايد به بررسي نقش دين در زندگي مردم عادي نيز بپردازد. يعني « دين را بايد با کارکردهايش شناخت. »
ميرچاالياده مورخان اديان را فراخوانده است تا از فرصتها و امکاناتي که در اثر مطالعات جديد بدست آمده و اسناد و مدارک و مواد و مطالب فراواني در دسترس آنها قرار گرفته به نيکي استفاده کنند.
اميدهايي که در آغاز پيدايش رشته ي اديان بوجود آمد هنوز تحقق نيافته اند. الياده فروتنانه مي گويد که ديگر هيچ ماکس مولر يا جيمز فريزر جديدي ظهور نخواهد کرد. متخصصان همواره از گسترش قلمرو تحقيق شان هراسناک بوده اند. هراس ازاينکه مبادا در نتيجه گيري هايشان ناکام مانده و نتوانند در جريان تکامل عمومي فرهنگ بشري مشارکت درستي داشته باشند. اگر مورخان در انجام تفسير خلاقانه و اصيل اسناد و مطالبي که اکنون در اختيار دارند شکست بخورند، نوبت به مردم شناسان غيرصالح و فاقد صلاحيت خواهد رسيد و در مجموع تحقيق علمي درباره ي اديان احتمالاً به فراموشي سپرده خواهد گشت. در آن صورت حجم عظيمي از حقايق و داده ها درباره اديان بجاي خواهد ماند، اما فهم عوالم معنوي از ميان خواهد رفت. (64)

پي‌نوشت‌ها:

1- E.E.Evans Pritchard.
2- Animism.
3- Totemism.
4- Theories of Primitve Religion.
5- Strabo.
6- De Brosses.
7- “dieux Fetiches”.
8- Fetishism.
9- August Comte.
10- Polytheism.
11- Monotheism.
12- Positivism.
13- Atheism.
14- Fetish.
15- Facticius.
16- E.B. tylor.
17- Primitive Culture.
18- Max Muller.
19- Marett.
20- Codrington.
21- Taboo.
22- Totem.
23- Sir James Frazer.
24- The Golden Bough.
25- “Sympathetic Magic”.
26- Levy – Bruhl .
27- Mentalite Primitive.
28- “Pre – Logical.
29- The Elementary Forms of Religious Life.
30- Illusion.
31- Gillen.
32- Van Gennep.
33- Marcel Mauss.
34- Henri Hubert.
35- Clan.
36- Robertson Smith.
37- Religion Of the Semiths.
38- Kroeber.
39- Malinowski.
40- Boas.
41- Schmidt.
42- Andrew Lang.
43- The Making of Religion.
44- Pettazzoni.
45- Rudolf otto.
46- Das Heilige.
47- Schleiermacher.
48- R.H. Lowie.
49- Paul Radin.
50- Winnebago.
51- Thrill.
52- A. Goldenweiser.
53- Radcliffe – Brown.
54- Dale.
55- Placide Tempels.
56- Dynamism.
57- Mircea Eliade.
58- Patterns in comparative Religion.
59- Sacred.
60- Profane.
61- “Hierophanies”.
62- Revealed.
63- Comparative Religion.
64- اين مقاله اقتباس و ترجمه اي آزاد از مقاله است (History of the study of Religion)، نوشته ي E. G. Parrinder که در جلد دوم کتابي به نام « تاريخ اديان » زير نظر ويدن گرن وبليکر به چاپ رسيده و مشخصات کامل اين منبع بدين قرار است :
Historia – Religionum, Handbook For the History of Religions. Edited by: C. Jouco Bleeker and Geo Widengren, Leiden, Brill, 1971, 2 Vols.
گفتني است که نگارنده در دوران تحصيل در مقطع دکتراي رشته اديان و عرفان و ارشاد استاد بزرگ خود جناب آقاي فتح الله مجتبايي که از دين شناسان بزرگ معاصر جهان و استاد و پيشکسوت همه استادان اديان کشور ما هستند، هر ماه يک مقاله از اين دوره ي دو جلدي « تاريخ اديان » را ترجمه و تلخيص مي کرد و به عنوان تکليف درسي و پژوهشي موظف دانشگاهي خود به خدمت استاد تقديم مي داشت و همواره از ارشادات استادانه و ويرايشگرانه آن دانشمند بزرگ بهره مند و برخوردار بود و خدا را همواره بر نعمت وجود چنين استادي شاکر است و اين ياد کرد نيز به نشانه ي قدرشناسي از زحمات آن انديشمند فرزانه و گرانمايه قلمي شد.

منبع مقاله:
هانس کليم کيت... [و ديگران]؛ (1379)، شناخت دانش اديان، همايون همتي، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.